۱۳۸۶ اسفند ۱۵, چهارشنبه

من کی ام؟

من هنوز به دنیا نیومدم . شایدم هیچ وقت به دنیا نیام .
من هیچکسی لو نمیشناسم .حتی نمیدونم بابام کیه والان کجاس ؟
بعضی وقتا یه حدسهای میزنم . ولی همه شون اشتباهن ...
تنها کسی که میشناسم و حسش میکنم مامانم .
یه جورایی از حافظه اش، از فکلهاش واز نگاهاش الهام میگیلم.
اشکهای شول و لپهای نمک زارش لو مزمزه میکنم .
قصه های غم انگیزشو میشنوم .
دل شکسته و خردش لو لمس میکنم .
لبهای شیلین و خندونشو میبوسم .
سایه اندام بالیک و کشیده اش لو بارها و بارها لوی شبهای سست ومستش با لژلبهای قلمزش نقاشی میکنم .
به چشمهای سیاهو دلخشانش چشم میدوزم .
انگشتهای سلدشو تومشتم میگیرم .
به آلومی سلمو لو سینه اش میزارم .
بوی عطرهای لوکس و پر پریستژش منو به یه جای دور میبله.
جایی که مملو از بوی شامپاین و شراب .
همه اون آدمها با لبهای به هم چسبیده دلخشانشون که گهگداهی با لبخندی ملیح دندانهای سفید و درخشانشون لونمایان میکنن با لهجه ای غریب دم از دمکراسی و هنرو سیاست میزنن .
دیشب سر لو سینه مامان گذاشتم.
انگشت دستش لو سفت گرفتم، طپش قلب مامان بیشتر از پیش تندوتندتر شد .
مامان تو فکر لفت، ابروهاشو تو هم زد ، اشک تو چشمهاش حلقه بست .
دستهای سفید و سلدشو از توی دست مشت شده و کوچولوم بیرون کشید و تو موهای سیاهو بلندش کشید .
به زنجیلی که به گردن علوسک دیوالیش آویخته بود نگاه کرد . دونه دونه اشکهاش به آلومی می بالید.
بغلش کلدم ولی نه ...
اون هیچی از وجود من نمیدونه . دوست دالم باهاش همدردی کنم .
تنها کسی که چرایی خنده ها و گریه های مامانمو میدونه منم و یکی دیگه همونیکه به قول مامان اینام اون بالا بالاهاست .
اون فقط اون بالا میشینه و شاهد نقش آفرینی بازیگرهاش .
مامان منم مثل اونای دیگه بازیگر ولی با نقشی متفاوت تر .
من میخوام داستان مامانمو سکانس به سکانس بنویسم .
حداقل کالی که میتونم براش بکنم اینه که از اون بنویسم تا بیشتل خودشو بشناسه .حداقل تا وقتی که به دنیا نیومدم میخوام از لوزهای سلد وگلمش بنویسم .